کشیدم سختی و رنج و مکافات
امان از دست افسون خرافات
کف دستان من چون خارش افتاد
کسی گفتا که جیبت گشته آباد
شوی آشفته و بیچاره و زار
کلاغی گر سر راهت کُند غار
کسی گر حین کارت کرد عطسه
مکن کاری دگر، بشمار تا سه
مکن هرگز بیان، جمع سه و ده
که شوم است و شوی شوریده ناگه
اگر کامل بخوانی شعر من را
و آگاهی دهی تو، هفت تن را
فقط در کمتر از پانزده دقیقه
شود یک جور «اوضاع» با «سلیقه»!
مهدیه موسی زاده
این مطلب، در تابستان ۱۳۹۳، به سفارش موسسۀ مطبوعه به رشتۀ تحریر درآمده است.