عاشقانه‌ای از عرفی

خوش آن ساعت که می‌رفتی و طاقت می‌رمید از من…

خوش آن ساعت که می‌رفتی و طاقت می‌رمید از من
تغافل از تو می‌بارید و حسرت می‌چکید از من
خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما
نصیحت‌های بی‌تابانه گاهی می‌شنید از من
خوش آن غیرت که می‌افزود بیدادش اگر گاهی
حدیث شکوه آمیزی به گوشش می‌رسید از من
ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می‌دانم
که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من
دلا امشب کجا بودی که محرم بودم و عرفی
چه زهرآلود نشترها به جانش می‌خلید از من

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved