هرچقدر برای مردمِ علاقهمند به فرهنگ ایران، پیبردن به شخصیت و حقیقتِ دنیای مولوی دستیافتنی است، گویی شمس تبریزی شخصیتی مرموز و ناشناخته در تاریخ فرهنگی و ادبی ماست. انگار غالب آدمها او را با مولوی شناختهاند و شمس را در اشعار و نوشتههای مولوی، جستوجو میکنند. با وجود اینها، شخصیت شمس آنقدر رازآلود است که آنچه از گذشته تا امروز دربارۀ او گفتهاند، به افسانه و وهم پیوند خورده است.
در دهههای اخیر یکی از آثار خوبی که در دسترس همگان قرار گرفته، کتاب «مقالات شمس» است که سخنان او در مجالس و پرسش و پاسخهای میان شمس و مولوی را دربرگرفته است. آنطور که از شواهد پیداست، این اثر به قلم خود او نیست و مریدان و هوادارانش آن را گرد آوردهاند. چنان که در رساله سپهسالار و ابتدانامۀ سلطان ولد آمده: «هیچ آفریدهای را بر حال شمس اطلاعی نبوده چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید.» تنها از بین توصیفاتی که خود او در مجالس از اطرافیانش میکرد، تا این حد میدانیم که او نازپرورده بوده و پدر و مادری مهربان و نازکدل داشته: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.»، «(پدر) نیک مرد بود… الا عاشق نبود، مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر…» یا «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او میرمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن میگفت، پنداشتم که مرا میزند، از خانه بیرون میکند.»
هفتم مهر، روز بزرگداشت شمس تبریزی است. این روز را گرامی میداریم.
*مصراعی از مولوی.