چشم تو را اگر چه خمار آفریدهاند
آمیزهای ز شور و شرار آفریدهاند
از سرخیِ لبانِ تو ای خون آتشین!
نار آفریدهاند، انار آفریدهاند
یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند
در عطردانِ ذوق و بهار آفریدهاند
مانند تو که پاکترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریدهاند
زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شبِ تار آفریدهاند
دستم نمیرسد به تو ای باغِ دوردست
از بس حصار پشتِ حصار آفریدهاند
این است نسبت تو و این روزگارِ یأس:
آیینهای میانِ غبار آفریدهاند…