چون شب یکصد و هفتادم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان از اطاعت نکردن قمرالزمان به ملالت اندر شد ولی از محبتی که بدو داشت در این باب سخنِ دوباره نگفت و بدو خشم نیاورد، بلکه رو بدو آورده ملاطفت و مهربانی کرد و او را گرامی بداشت و دلجویی‌اش کرد. ولیکن قمرالزمان را همه‌روزه حسن و جمال افزون می‌شد…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved