چون شب یکصد و پنجاه و پنجم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ابوالحسن چون او را وداع کرد، علی‌بن‌بکار به او گفت: ای برادر! مرا از خبرها آگاه کن. ابوالحسن گفت: سمعاً و طاعتا. پس از آن ابوالحسن برخاسته به دکّان رفت، دکان گشوده چشم به راه خبر شمس‌النهار بنشست…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved