شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! در این زمان بود که مطربان گفتند: تا این پسر وارد نشود ما هم به درون نخواهیم شد. او رحمت بسیاری بر ما روا داشته است. لاجرم او را به درون برده و در کنار داماد نشاندند. زنان بزرگان هر یک با شمعی در دست وارد شدند و چون چشم آنان بر حسنبننورالدین افتاد از زیبایی وی در عجب شدند و گفتند: خدایا! خداوندا! آیا ممکن است این عروس زیبا نصیب این جوان ماهمنظر گردد تا توازنی باشد؟ در این اثنا شمعی به دست گوژپشت دادند. شمع از دست او فرو افتاد …