چون شب یکصد و هفتاد و یکم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان با وزیر خلوت کرده گفت: ای وزیر! با من بگو که در کار فرزند خود قمرالزمان چون کنم که من با تو در ازدواج او مشورت کردم و تو مرا اشارت کردی بر این‌که امر ازدواج با او بگویم. من هم با او گفتم. او با من مخالفت کرد. اکنون هرچه صلاح دانی با من بازگوی. وزیر گفت…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved