چون شب یکصد و شصت و هفتم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیزک گفت: نزد او از من رازپوش‌تر کس نیست و تو زودتر به نزد علی‌بن‌بکار شو و خبر به او بازگو که آماده شود که اگر پرده از روی کار بیفتد، تدبیر کرده خویشتن را خلاص کنیم. گوهری گفت که: من از این خبر در حزن و اندوه اندر شدم و جهان بر من تیره گشت. کنیزک خواست که بازگردد. من به او گفتم که: تدبیر چیست؟ گفت: تدبیر همین است که …

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved