چون شب یکصد و شصتم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! گوهرفروش علی‌بن‌بکار را وداع کرده بازگشت و نمی‌دانست که در کار علی‌بن‌بکار چه کند و همی رفت و در فکر کار علی‌بن‌بکار بود که دید به راه اندر ورقه‌ای افتاده…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved