یادداشت شخصی

مادر و خانواده؛ همدلی و همزبانی

خوبی اش این بود که بابا کمی مستبد و دیکتاتور بود و می گفت نباید کار کنی! نگذاشت بروی سر کار. نگذاشت بروی معلم بشوی و آهسته آهسته تحلیل بروی. می خواست وقتی بچه هایت از مدرسه برگشتند خانه، به جای آن که کلید بیندازند توی قفل، زنگ خانه را بزنند تا تو در را برایشان باز کنی. این یکی از خوشبختی های بزرگ من بود. همین که گاهی بیایی دم مدرسه دنبالم و تا خود خانه با هم حرف بزنیم، به خصوص آن سال هایی که بعدازظهری بودم و وقتی زنگ می خورد، هوا تاریک تاریک بود. باور کن یک لحظه هم دوست نداشتم دختر یک مامان شاغل باشم. از این مامان های خسته و کوفته که گاهی حوصله شوهر و بچه هایشان را ندارند و زنِ یک خانه ی به هم ریخته و نامرتب اند. این ها از خوبی های مامان خانه دار است. اینکه همیشه صبحانه حاضر است، ناهار به موقع گرم می شود و برای شام راستی راستی تدارک دیده شده. این ها را برایت گفته ام. با آنکه هنوز هرجای ناآشنایی که می رویم همه از تو سؤال می کنند: شما فرهنگی هستید؟ و تو با لبخندی که رضایت و حسرت، هردو را با هم دارد می گویی: «نه! همه این را از من می پرسند …».

مامان! این خیلی خوب است که تو یک مامان قدیمی هستی. هنوز وقتی کمی آرایش می کنی خجالت می کشی و موهای رنگ شده ات را از روسری نمی گذاری بیرون. این خیلی خوب است که برای خودت برنامه های خوب خودت را داری و به جای هرروز رفتن به آرایشگاه های مختلف و مانیکور و تتو کردن و این چیزها، می نشینی قرآن می خوانی و سمت خدا نگاه می کنی و چهارشنبه ها می روی جلسه قرآن خانم حسینی. باور کن من توی دلم عشق می کنم که نباید هرروز زنگ بزنم تا تو یا مشغول پول در آوردن باشی یا مهمانی خانه دوستان جورواجورت. اینکه هروقت خواسته ام بودی و گوش هایت آماده شنیدن درددل هایم بود. اینکه آغوشت بی منت برایم باز می شد و حواست به رابطه ی بچه هایت بود. مامان! خوبی اش این است که ما از رکوع و سجودت خدا را شناختیم. نگفتی اینطوری باش چون خدا گفته، خدا را آوردی توی تک تک سلول هایت و گذاشتی از رویت مشق بنویسیم. از روی خوبی هایت، منطق و عاطفه ات. خوبی اش این است که از همان بچگی گفتی دور سیاست نچرخیم و زندگی مان را کنیم که تاریخ، تکرار هرروزه ی مکررات است. مامان عزیزم! خوشحالم که در سخت ترین روزهای زندگی، پای همه چیز ماندی، خوشحالم که یک ستون خانه مان هستی، خوشحالم که شبیه خیلی از مادرهای بی عاطفه و بی تفاوت نشدی. خوشحالم که پاکی! و خوشحال تر از این که بی منت و بی خودخواهی همه چیزت را بخشیدی تا از این همه گذشت بی منتهایت، اشتیاق بچه هایت سرریز کند و تو در این ذوق و شوق سهیم باشی. مادر بودن، یعنی شبیه تو بودن، و این بزرگترین نعمت و رحمتی ست که خدا در لوح تقدیر بچه هایت نوشته…

پ.ن: خدایا! شکر…

این مطلب در بهار ۱۳۹۴ در وبلاگ سرو سهی منتشر شده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved