شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! کنیزک گفت: نزد او از من رازپوشتر کس نیست و تو زودتر به نزد علیبنبکار شو و خبر به او بازگو که آماده شود که اگر پرده از روی کار بیفتد، تدبیر کرده خویشتن را خلاص کنیم. گوهری گفت که: من از این خبر در حزن و اندوه اندر شدم و جهان بر من تیره گشت. کنیزک خواست که بازگردد. من به او گفتم که: تدبیر چیست؟ گفت: تدبیر همین است که …
ادامۀ قصه را گوش کنید.