چون شب دویست و دوم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان سخن مردمان نپذیرفت. پس مردمان بر او خشم آوردند و به او گفتند: تو جوانی خودرای و نادان هستی، چرا به خویشتن رحمت نکنی و بدین حسن و جمال خود دلت نمی‌سوزد؟ پس قمرالزمان فریاد زد که من چیزهای پوشیده بگویم…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved