شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! خلیفه چون زن خود را از قصۀ کنیزک با خبر کرد، زن خلیفه به او گفت: خدا از فضل خود تو را بیبهره نگرداند. پس از آن خواهر خلیفه به نزد کنیزک درآمد…
سلام
خواستم بنویسم «به زودی»؛ اما میترسم بدقولی بشه. توی ذهنم ادامهدادن این داستان مثل یه کار ناتموم مدام جرقه میزنه. اما فرصت انجامشم دست نمیده متاسفانه. امیدوارم همت کنم و این جرقهها رو خاموش کنم.
2 دیدگاه دربارهٔ «چون شب دویست و سی و نهم برآمد»
سلام خانم شاهان.
ادامه داستان رو چه وقت میگذارید؟
ما را بسی اشتیاق به سمع است.
سلام
خواستم بنویسم «به زودی»؛ اما میترسم بدقولی بشه. توی ذهنم ادامهدادن این داستان مثل یه کار ناتموم مدام جرقه میزنه. اما فرصت انجامشم دست نمیده متاسفانه. امیدوارم همت کنم و این جرقهها رو خاموش کنم.