چون شب یکصد و نود و نهم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان از غایت خرسندی به آراستن شهر امر کرد و خلعت‌ها به همه‌کس ببخشود و به فقرا و مساکین صدقه و نفقه داده، بند از زندانیان برداشت. پس از آن …

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved