چون شب یکصد و هشتاد و یکم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون دهنش شعر میمونه را بشنید به طرب آمد و در عجب شد و گفت: تو را با این‌که دل از عشق این ماهروی پریشان و خاطرت به او مشغول بود چنین اشعار نغز خواندی، من نیز باید که به اندازۀ طبع، جهد کرده شعری چند انشا کنم…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved