المیرا شاهان،شهرزاد،شهرزاد قصه گو،هزار و یک شب

چون شب یکصد و هشتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/182-Shabe-YeksadoHashtadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دهنش به صورت کیکی درآمد و قمرالزمان را از جای نرمی بگزید. از شدّت سوزش گزیدن از جای بجنبید و در پهلوی خود کسی خفته یافت که نفسش ز مشک خوشبوتر، بدنش از حریر نرم‌تر بود… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب یکصد و هشتاد و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/181-Shabe-YeksadoHashtadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون دهنش شعر میمونه را بشنید به طرب آمد و در عجب شد و گفت: تو را با این‌که دل از عشق این ماهروی پریشان و خاطرت به او مشغول بود چنین اشعار نغز خواندی، من نیز باید که به اندازۀ طبع، جهد کرده شعری چند انشا کنم… ادامۀ …

چون شب یکصد و هشتاد و یکم برآمد ادامه »