چون شب یکصد و هفتاد و ششم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! میمونه دختر دمریاط پادشاه طایفۀ جانّ بود. چون قمرالزمان ثلث شب را بخفت، آن‌گاه میمونه از چاه به در آمد و قصد آسمان کرد که از خبرهای آسمانی آگاه شود. چون به کنار چاه رسید، نوری بدید که به خلاف عادت معهود برج را روشن کرده…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved