شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! گوهری گفت: ناگاه زنی دست مرا بگرفت و چون نیک نظر کردم دیدم کنیز شمسالنهار است؛ ولی بسی شکستهخاطر و پریشانحال. چون یکدیگر را بشناختیم هردو گریان گشتیم، تا خانه بیامدیم. پس به او گفتم: دانستی که علیبنبکار را کار چگونه شد؟ …
ادامۀ قصه را گوش کنید.