چون شب چهاردهم برآمد

 


شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن گدای یک چشم اظهار داشت ای خاتون! چون دختر ملک با کارد دایره کشید طلسمی چند بر آن نگاشت و افسونی نیز بر آن فراخواند که ناگاه مشاهده کردیم قصر تاریک گشت و عفریتی ظاهر گردید. همه ترسیدند، بیم و هراس همه را فرا گرفت. دختر پادشاه گفت: لا اهلاً و لا سهلاً، و با این کلام، عفریت به صورت شیر پاسخ داد که ای خیانتکار! چگونه عهد و پیمان شکستی؟ اگر من و تو پیمان بسته بودیم که هیچ یکدیگر را نیازاریم، حالا چرا تو عهد خود را شکستی؟ چون خلاف عهد و پیمان عمل کردی، آماده باش تا سزایت را بدهم. پس دهان باز کرد و مانند شیر نعره کشید اما دختر مویی از گیسوان خود بکند و افسونی بر آن بخواند. به محض خواندن افسون …
ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved