چوبی یک شاخهی دراز و بیکار بود که لَم داده بود به دیوار. خیال میکرد درخت است. با قد بلند، برگهای کمند. گنجشکه دانه به نوک آمد لب بام، چوبی گفت: «گنجشک ناز، بیا رو شاخههای من برای خودت لونه بساز.»
گنجشکه چپ چپ نگاه کرد و گفت: «از بیکاری سر به سر من میذاری؟ تو که شاخه نداری!»
چوبی زیر لب گفت: «خب شاخه نداشته باشم، درخت که هستم.»
در این پادکست، داستانی از ندبه محمدی میشنوید که در شمارۀ ۳۲۰ (اسفند ۹۹) ماهنامۀ پوپک به چاپ رسید.
گوینده و سازندۀ این پادکست، المیرا شاهان است.