یادداشت درباره ی جانبازها

آنانی که از جنگ به یادگار مانده اند …

هستی دفتری | از جنگ بسیار شنیده ایم. از جنگ بسیار نوشته اند. ولی من و شمایی که آنجا نبودیم، هنوز نمی دانیم جنگ یعنی چه. هنوز نمی دانیم گوشت تن را دیوارِ یک وجب خاک وطن کردن یعنی چه. هنوز نمی دانیم آثار جنگ علاوه بر وجهه سیاسی یا نوسان توان اقتصادی یا به رخ کشیدن پیروزی ها چه به همراه دارد.
این را آن مادری درک می کند که در خانه اش هنوز باز است در انتظار پسری رشید. یا زنی درک می کند که سی سال است منتظر است همسرش بیاید و او را در لباس دیگری بعد از لباس عروس ببیند … پیر شده است اما، نه او هوس رنگی نو دارد، نه همسری هست که دیدۀ عشقش بر او باشد. پیر می شوند آنان که در انتظار عزیزی از جنگ بودند، خیلی زودتر از آنچه که باید.
می خواهم رک تر بگویم، جنگ بازی برد و باخت نیست، بازی دو سر باخت است، جنگ پاره شدن جگر مادران است، جنگ پر خون شدن دیدۀ پدران است، جنگ مرثیۀ نوعروسان است، جنگ بی پدری کشیدن است به طول تمام عمر. جنگ کثیف ترین فاجعۀ انسانی است.
با اینهمه برای آنان که می روند تنها یادی خوش هست و برای بازماندگانشان مرثیه ای ابدی. اما آنان که از بین خون و جسد زنده بازآمدند، کارشان از مرثیه می گذرد… هنوز لاشه هایی هستند که درگیر آوارها باشند؛ لاشه هایی که ما در انبوه افتخارات هشت سال دفاع مقدس گمشان می کنیم. این جنگ تمامی ندارد، به یمن خون به جگرهایی که زمزمۀ جنگ را زنده نگه می دارند.
فراموششان می کنیم اغلب. یک دست، یک پا، دو پا، تمام نیم تنه را رها کرده در بین مین ها و بازگشته است. اما به جای آنکه دست یا پایی شویم برای نداشته هایی که به خاطر ما، ندارد، نمک می شویم بر زخم. چند بار به دیدن یک جانباز رفته اید؟ چند بار یک آسایشگاه جانبازان را دیده اید؟ چند بار چشمانتان را قرض دادید تا ساعتی یک دل سیر، مردی با آن بگرید؟ مردی که بلند بود و زیبا، نمی دانی، و نمی توانی تصور کنی، از آنچه که می توانست باشد چیزی نمانده است… نمی دانی که چه مایه آرزو می کند که ای کاش شهیدی بود گمنام.
با شما هستم، مدیران و مسئولان و مردم کشور عزیزمان، آیا نبود امکانات و تجهیزات کامل برای زندگی و درمان جانبازان هیچ دلیلی جز غفلت ما می تواند داشته باشد؟ آیا تامینِ (رفاه که نه) نیازهای جانبازان و خانواده هایشان به عهدۀ ما نیست؟ آیا آسایشگاه جانبازان نباید مرفه ترین مکان برای گذران زندگی عزیزانی باشد که آسایش شان را برای من و شما فدا کردند؟ و حتماً شما می دانید چه ها می رود بر مردی که همه چیزش را رها کرده، چشمش را بر روی عزیزانش، بر روی داشته هایش و دلبستگی ها بسته، در وحشتناک ترین و سخت ترین لحظات (که شما تصورش را هم نمی کنید) از تن و روح خود گذشته است، آنقدر که حتی روانی مریض پیدا می کند، اما امروز می بیند که کسی چشمی برای نگاه به او ندارد… کسی وقتش را ندارد، کسی نیازی نمی بیند، چون جنگ تمام شده است.
در کشور ما حدود یک هزار و 493 جانباز شیمیایی با آسیب 40 درصد به بالا هستند که حدود سه هزار نفر از آنها بیماریهای دیگری از قبیل قطع عضو و اعصاب و روان دارند. در شهر تهران 428 نفر از جانبازان را بانوان تشکیل می دهند که از این تعداد حدود 30 نفر آنها جانباز 70 درصد و باقی آنها بین 25 تا 69 درصد هستند. چرا مردم از آنها کمتر می شنوند؟ جواب اینها را چه کسی می دهد؟ چرا جز گزارش های پر آب و تابی که در مناسبتی خاص از رسانه ها پخش می شود، وقت دیگری به دیدار آنها نمی روند؟! از جانبازان شهرستانی چه خبر؟! آنها که دستشان به رسانه ها نمی رسد و صدایشان به لطف ترکش ها و شرم در نمی آید؟ اوقات عادی سال چه؟ در روزهای جاری و معمولی ما، زندگی اینان معمولی است؟ بله مثل هر شب با کابوس می خوابند، مثل هر روز با درد و رنج زندگی می کنند، و مثل هر غروب اشک می ریزند. آقایی که می روی و انگار ترحم می کنی و از سر لطف و ترحم گزارش می گیری، آن روحی که زخم خورد احتیاجی به این نمایش ها ندارد، درد دارد، و تو نمی فهمی…
تأمین مالی این افراد شاید با توجه و یادآوری به مسئولین مربوطه میسر شود. که البته از توان بندۀ کوچک خارج است، اما احترام به اینان را با چه تدبیری باید به لغت نامۀ رئیسان و مرئوسان اضافه کرد؟
نمی خواستم از جنگ بنویسم، هرگز نخواسته ام، اما اینهمه دردشان کجا می رود نمی دانم… اینهمه صدا را چطور در گلویشان نگه می دارند و فریاد نمی زنند نمی دانم… شاید این هم از اثرات جنگ باشد…

منبع: صدای آشنا/ کردستان

این مطلب، در تابستان ۱۳۹۳، به سفارش موسسۀ مطبوعه به رشتۀ تحریر درآمده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved