چون شب دویست و بیست و پنجم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌امجد و ملک‌اسعد چون از راه کمر کوه روان شدند و آن‌روز را تا هنگام شام برفتند، ملک‌اسعد برنجید و پای رفتارش نماند…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved