نوارها و آهنگ های داخل تاکسی

تصنیف قدیمی

یاسمن رضائیان: حکایت موسیقی و آهنگ هایی که در تاکسی ها پخش می شود حکایت مفصلی ست. شبیه به مغازه های صوتی و تصویری می مانند که هر نوع موسیقی در آن ها پیدا می شود. از آهنگ های قدیمی قبل از انقلاب گرفته تا آخرین آلبومی که از خواننده های جوان خودمان به بازار آمده است. البته حال و هوای بیشتر تاکسی ها حول همان قدیمی ها می چرخد. تاکسی هایی که راننده هایی به همان قدیمی دارند و وقتی سر حرف شان در طول مسیر باز می شود می فهمی هنوز در خاطرات جوانی خودشان جا مانده اند.
راننده های جوان تر از موسیقی های پاپ خودمان استفاده می کنند؛ اما ویژگی مشترک هر دو نسل از راننده های تاکسی، در عاشقانه بودن شعر های انتخابی شان است. البته دسته ی محدودی هستند که در فضای تاکسی هایشان صدای موج های رادیویی پخش می شود. انتخاب اول این راننده ها موج رادیو پیام است و در گزینه های بعدی شان سراغ رادیو جوان و تهران و بالآخره رادیو آوا و نمایش می روند. و این قصه ی بی پایان سلیقه ها و دنیاهای متفاوت است.
همه ی ما وقتی سوار تاکسی می شویم بی اختیار به آهنگی که در آن فضا در حال پخش است گوش می دهیم. شاید برای افرادی که مسافر همیشگی یک مسیر هستند شنیدن این آهنگ ها به مرور روی روحیه ی آن ها اثر بگذارد. تکرار یک آهنگ شاد یا غمگین در گذر زمان می تواند ما را تحت تاثیر قرار دهد. مگر آنکه جزو آن دسته از افراد باشیم که آنقدر در افکار خودشان غرق می شوند که اصلا به متن شعری که در فضا می پیچد توجه نمی کنند.
اگر از زاویه ای مثبت نگاه کنیم موسیقی های داخل تاکسی ها اتفاق خوبی هستند. همین طور صدای گوینده ی رادیو که در مورد مسئله ای حرف می زند و همچنین بازیگرهای رادیو که نمایشی را اجرا می کنند. وقتی خسته از کار روزانه سوار تاکسی می شویم تا به خانه برگردیم شنیدن صدایی در فضای تاکسی می تواند به ما کمک کند تا دغدغه های روز را فراموش کنیم و برای دقایقی که با مسافرهای دیگر همسفر هستیم به چیزی غیر از روزمرگی هایمان توجه کنیم تا ذهن مان فرصت استراحت داشته باشد.
یک شب زمستانی بود. خودم را به آخرین تاکسی های منطقه رساندم تا به خانه برگردم. روز غمگینی را پشت سر گذاشته بودم و خسته و بی حوصله درِ صندلی کنار راننده را باز کردم و نشستم. هنوز هیچ مسافری سوار نشده بود. از صدای رادیو و موسیقی در فضای ماشین خبری نبود. فضای کوچک تاکسی در یک سکوت خاص شبانه فرو رفته بود. فضایی گرم و ساکت. منتظر آمدن مسافرهای دیگر نبودم چون از سوز سرمای شب هنگام نجات پیدا کرده بودم و به فضایی کوچک و گرم رسیده بودم. نه حوصله ی کتاب خواندن داشتم نه موسیقی گوش دادن. سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و سرگرم تماشای فضای بیرون شدم.
آنقدری نگذشت که دو مسافر دیگر هم آمدند و پشت سرشان راننده هم سوار شد. مسافرها شروع کردند به صحبت کردن با راننده در مورد سرد بودن هوا و همان بحث های روتین زمستانه. مسافر آخر با تاخیر زیادی آمد. احساس می کردم باید زودتر از این ها می آمد. در را باز کرد و سلام کرد و سوار شد. با روشن شدن ماشین صدای رادیو هم در فضای کوچک پیچید. گوینده تمام شنوندگان را دعوت کرد به شنیدن یک تصنیف قدیمی و با این دعوت، همه ی مسافرها سراپا گوش شدند. تصنیف خیلی قدیمی بود. صدای خش دار موسیقی گواه این موضوع بود.
به متن شعر گوش می دادم و صدای غمگین خواننده که تمام فضا را در تسلط غم خودش گرفته بود در وجودم احساس می کردم. شاید بیشتر غمگین بودم تا خسته اما هر چه بود چند لحظه بعد گرمای اشک را روی صورتم احساس کردم. راننده و مسافرها همچنان حرف می زدند و حرف می زدند. سعی می کردم حواسم را از آهنگ پرت کنم و به چیز دیگری فکر کنم اما آنقدر خسته بودم که توان مقاومت در برابر خودم نداشتم. نمی دانم راننده از کجا فهمید. سرش را به سمتم برگرداند. نگاهش را حس می کردم که پر از تعجب بود. چیزی نگفت. فقط صدای رادیو را کم کرد؛ خیلی کم و بعد از چند ثانیه گفت: موج های دیگه چی پخش می کنن؟ و با این پرسش، به حالت استفهام انکاری که در انتظار هیچ جوابی برایش نبود موج رادیو را عوض کرد.
ترافیک را گذرانده بودیم و با سرعت در اتوبان می رفتیم. به میدان که رسیدیم گفتم همین جا پیاده می شوم. سرعتش را کم کرد و کنار آمد. کرایه را حساب کردم و گفتم ممنون. هنوز تعجب در نگاهش بود که کرایه را گرفت و پیاده شدم. هوای سرد و خشک زمستانی به صورتم خورد و از رد اشک هایم حس خنکی روی صورتم دوید. نفس عمیقی کشیدم. همه ی اتفاق های آن شب و تاکسی را به فضای غمگین تصنیف پس داده بودم که به طرف خانه رفتم.

این مطلب، در پاییز ۱۳۹۳، به سفارش موسسۀ مطبوعه به رشتۀ تحریر درآمده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved