چون شب یکصد و هفتاد و نهم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! میمونه با دهنش گفت که: معشوق من به روزگار اندر مانند ندارد. مگر تو دیوانه‌ای که معشوقۀ خود را چون معشوق من می‌دانی؟ دهنش گفت: ای خاتون! تو را به خدا سوگند می‌دهم که با من بیا و معشوقۀ مرا نظاره کن…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved