چون شب یکصد و هفتاد و هفتم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دهنش گفت که: من امشب از جزایر بلاد چین که مُلک ملک‌غیور، خداوند جزایر و دریاها و قصرهای هفتگانه است بیرون شدم و در آن سرزمین، ملک‌غیور را دختری بود که خدا در این زمان بهتر از او کس نیافریده و نمی‌دانم که او را چگونه صفت کنم …

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved