چون شب یکصد و هفتاد و سوم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان با پسر خود قمرالزمان گفت که: تو را تا اکنون تأدیب نکرده‌اند و نمی‌دانی که اگر این کار که از تو سر زد از رعیتی نادان سر می زد هر آینه او را سرزنش می‌کردند. پس از آن ملک، خادمان را فرمود که او را در برجی از برج‌های قلعه به زندان اندر کنند…

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved