ماهنامۀ سلام بچه‌ها

شمشیر نفرین شده

 

در زندگی دردهایی هست که نمی‎شود به کسی گفت! من هم تصمیم داشتم دردم را به کسی نگویم؛ اما با نگفتنم شاید بدنام‌تر از این‌که هستم، بشوم!
همیشه به ذوالفقار حسودی‎ام می‎شد! در جنگ‎ها او در دست علی‌‎ابن‌ابیطالب(ع) بود و با قدرت، بالا و پایین می‎رفت؛ اما من در دست آدمی معمولی بودم! ما هر دو فرزندان آهن بودیم، نمی‌دانم چرا او باید ذوالفقار می‌شد تا در تمام تاریخ اسمش تکرار ‌شود؛ اما من اصلاً اسمی نداشته باشم!
بچه که بودم، من را از پدر و مادرم جدا کردند و به آهنگری بردند، مرتب من را می‎گذاشتند در آتش و داغِ داغ می‌شدم، روی سر و بدنم چکش می‌کوبیدند، که حسابی دردم می‌گرفت.

در این پادکست، داستانی از سیده لیلا موسوی خلخالی می‌شنوید که در شمارۀ ۳۷۴ (اردیبهشت ۱۴۰۰) ماهنامۀ سلام بچه‌ها به چاپ رسید.

گوینده و سازندۀ این پادکست، المیرا شاهان است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved