ماهنامۀ پوپک

زنگولۀ طلایی

 

سروکله‌ی ابرهای سیاه توی آسمان پیدا شد. صدای ترسناکی از دل کوه شنیده می‌شد. هوا بارانی بود، گوسفندان گله همگی خیس شده بودند. آب از روی کمرشان چک چک روی زمین می‌افتاد. چوپان با صدای بلند فریاد زد: «هی… هی… زود باشید! اگر دیر بجنبید همه‌تون سرما می‌خورید.» بین گوسفندهای گله، بزی بود شیطون و بلا. اگر همه راست می‌رفتند، او دوست داشت چپ برود. اگر همه بالا می‌رفتند، او دلش می‌خواست پایین بپرد. خلاصه می‌خواست با بقیه فرق داشته باشد.

در این پادکست، داستانی از سارا حدادیان می‌شنوید که در شمارۀ ۳۱۸ (دی ۹۹) ماهنامۀ پوپک به چاپ رسید.

گوینده و سازندۀ این پادکست، المیرا شاهان است.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درباره سایت

از رنج زندگی، به ادبیات پناه آورده‌ایم؛ به واژه‌های خیال‌انگیز و آهنگین، به آه، نگاه و نگاره. به عشق، به مهر، به دوست داشتن…

پیوند دوستان

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved