هزار و یک شب

چون شب یکصد و نود و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/199-Shabe-YeksadoNavadoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک‌شهرمان از غایت خرسندی به آراستن شهر امر کرد و خلعت‌ها به همه‌کس ببخشود و به فقرا و مساکین صدقه و نفقه داده، بند از زندانیان برداشت. پس از آن … ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب یکصد و هشتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/180-Shabe-YeksadoHashtadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دهنش چشم به قمرالزمان دوخته ساعتی تأمل کرد. آن‌گاه سری بجنبانید و با میمونه گفت: ای خاتون! به خدا سوگند که تو معذوری، ولیکن دختران را آنیّتی‌ست که پسران را نیست و به خدا سوگند که معشوق تو در حُسن و جمال و بهجت و نیکویی … ادامۀ قصه …

چون شب یکصد و هشتادم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و هفتاد و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/179-Shabe-YeksadoHaftadoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! میمونه با دهنش گفت که: معشوق من به روزگار اندر مانند ندارد. مگر تو دیوانه‌ای که معشوقۀ خود را چون معشوق من می‌دانی؟ دهنش گفت: ای خاتون! تو را به خدا سوگند می‌دهم که با من بیا و معشوقۀ مرا نظاره کن… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب یکصد و هفتاد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/178-Shabe-YeksadoHaftadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دختر تمام سال را به عیش و شادی گذارد و آن دختر را نام ملکه بدور است. چون حسن او در شهرها شهره شد و آوازۀ خوبی‌اش به گوش پادشاهان ممالک دیگر رسید، پادشاهان به نزد پدر او رسولان بفرستادند و او را خواستگاری کردند… ادامۀ قصه را گوش …

چون شب یکصد و هفتاد و هشتم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و هفتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/177-Shabe-YeksadoHaftadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دهنش گفت که: من امشب از جزایر بلاد چین که مُلک ملک‌غیور، خداوند جزایر و دریاها و قصرهای هفتگانه است بیرون شدم و در آن سرزمین، ملک‌غیور را دختری بود که خدا در این زمان بهتر از او کس نیافریده و نمی‌دانم که او را چگونه صفت کنم … …

چون شب یکصد و هفتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و هفتاد و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/176-Shabe-YeksadoHaftadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! میمونه دختر دمریاط پادشاه طایفۀ جانّ بود. چون قمرالزمان ثلث شب را بخفت، آن‌گاه میمونه از چاه به در آمد و قصد آسمان کرد که از خبرهای آسمانی آگاه شود. چون به کنار چاه رسید، نوری بدید که به خلاف عادت معهود برج را روشن کرده… ادامۀ قصه را …

چون شب یکصد و هفتاد و ششم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و هفتاد و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/175-Shabe-YeksadoHaftadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قمرالزمان نماز مغرب و عشا به جا آورده بر تخت نشست و تلاوت همی کرد تا این‌که سورۀ بقره و آل عمران و یس و الرحمن و تبارک بخواند و ختم به دعاهای دیگر کرده به خدای تعالی استغاثه نمود… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب یکصد و هفتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/174-Shabe-YeksadoHaftadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر گفت که: پس از پانزده روز هرگز مخالفت نخواهد کرد. ملک تدبیر وزیر بپسندید و سخن او را بپذیرفت و آن شب را بخفت. ولی خاطرش به قمرالزمان مشغول بود، از آن‌که او را بسیار دوست می‌داشت… ادامۀ قصه را گوش کنید.