شرکان

چون شب شصت و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/64-Shabe-ShastoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: ای پادشاه جهان! فصل دوم از باب ادب در اخبار صالحان است. حسن بصری گفته که بنی آدم از دنیا به در نرود مگر اینکه سه چیز را افسوس خورد: یکی به تمتع نگرفتن از آن‌چه گرد آورده و یکی به نرسیدن آرزوها و یکی به توشه …

چون شب شصت و چهارم برآمد ادامه »

چون شب شصت و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/63-Shabe-ShastoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: ای ملک! بدان که معیقب به عهد خلافت عمر، عامل بیت‌المال بود. اتفاقاً روزی پسر عمر را بدید و از بیت‌المال یک درم بدو داد. معیقب گفته است: پس از آن‌که درم را به پسر عمر بدادم، به خانۀ خویش رفتم. ناگاه رسول عمر بیامد و مرا …

چون شب شصت و سوم برآمد ادامه »

چون شب شصت و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/62-Shabe-ShastoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: روایت کرده‌اند که بنی تَمیم نزد معاویه آمدند و ابن قَیس با ایشان بود. حاجب معاویه از بحر ایشان اجازت خواست. معاویه جواز داد و ابن قیس را گفت: یا ابا بحر! نزدیک‌تر آی تا حدیث گفتن تو بشنوم. ابن قیس نزدیک آمد. معاویه پرسید که: چه …

چون شب شصت و دوم برآمد ادامه »

چون شب شصت و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/61-Shabe-ShastoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کسری به پسر خویش نوشت که سپاه را چندان مال مده که از تو بی‌نیاز شوند، و به ایشان چنان تنگ مگیر که از تو برنجند و با ایشان میانه‌روی کن. و گفته‌اند که اعرابی نزد منصور خلیفه آمد و گفت: با سگ خود چنان کن که پیرو تو …

چون شب شصت و یکم برآمد ادامه »

چون شب شصتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/60-Shabe-Shastom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون ملک بازرگان را خلعت فاخر بداد و حاضران همی بازگشتند و به جز قاضیان و بازرگانان کس در نزد ملک نماند، ملک با قضات گفت: می خواهم که از این کنیز از هرگونه علم سؤال کنید و او جواب گوید تا بدانم که بازرگان راست گفته یا نه. …

چون شب شصتم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/59-Shabe-PanjahoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! بازرگان گفت: منزه است خدایی که تو را بیافرید. چون رتبت نزهت‌الزمان بشناخت، اکرامش همی کرد تا هنگام شام شد. بازرگان خادم فرستاد خوردنی بیاوردند و بخوردند. پس از آن بازرگان به جداگانه جای بخسبید. چون روز برآمد بازرگان بیدار شد و نزهت‌الزمان را بیدار کرد و به گرمابه‌اش …

چون شب پنجاه و نهم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/58-Shabe-PanjahoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون بازرگان نزهت‌الزمان را به منزل خویش برد جامۀ حریر و فاخر بر او بپوشانید و به بازار رفته زیورهای زرین و مرصّع از برای او خریده بیاورد و گفت: این‌ها همه از آن توست و از تو هیچ نمی‌خواهم، مگر وقتی که تو را نزد سلطان دمشق برم. …

چون شب پنجاه و هشتم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/57-Shabe-PanjahoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! بازرگان در غایت شرمساری پیش رفته در پهلوی نزهت‌الزمان بنشست و گفت: ای خاتون! نام تو چیست؟ به پاسخ گفت: از کدام نام من پرسیدی؟ بازرگان گفت: مگر دو نام داری؟ گفت: نامی که از پیش داشتم نزهت‌الزمان بود و اکنون مرا نام غصةالزمان است. بازرگان چون این بشنید …

چون شب پنجاه و هفتم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/56-Shabe-PanjahoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شیخ با آن جماعت گفت: اشتران آماده کردند. شیخ بر اشتری نشست و نزهت‌الزمان را با خود سوار کرد و همی رفتند که پس از سه روز داخل شهر دمشق شدند و در کاروان‌سرای سلطان فرود آمدند، ولی نزهت‌الزمان را از رنج سفر و از اندوه و حزن، گونه …

چون شب پنجاه و ششم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/55-Shabe-PanjahoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! تون‌تاب و زن تون‌تاب در رفتن با ضوءالمکان به سوی دمشق یک‌دل شدند و درازگوشی کرایه کردند. ضوءالمکان بر آن نشسته، برفتند. پس از شش شبانه‌روز داخل دمشق شدند و هنگام شام در جایی فرود آمدند. تون‌تاب به بازار رفته خوردنی بیاورد. خوردنی بخوردند و بخسبیدند. پنج روز در …

چون شب پنجاه و پنجم برآمد ادامه »