ذات الدواهی

چون شب یکصد و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/105-Shabe-YeksadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! اسلامیان شرکان را به خاک سپردند و به حزن و ماتم بنشستند و اما عجوزک پلید حیله‌گر، ذات الدواهی، چون از حیله‌های خویش فارغ شد، خامه و نامه به کف آورده در آن نامه بنوشت که: این نامه‌ای‌ست از ذات‌الدواهی به سوی مسلمانان… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب یکصد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/104-Shabe-YeksadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شرکان گفت: نصرت شما از برکت زاهد بوده است که به لشکر اسلام دعا همی کرد و من نیز نشسته بودم. چون صدای تکبیر بشنیدم دانستم که به خصم چیره گشته‌اید، فرحناک شدم. اکنون تو بازگو که با تو چگونه رفت. پس ضوءالمکان ماجرا بیان کرد و از کشتن …

چون شب یکصد و چهارم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/103-Shabe-Yeksado-Sevoom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نخستین کسی که به نزد شرکان رسید وزیر دندان بود و بعد امیر بهرام و امیر رستم، ملک شرکان را که از اسب سرنگون شده بود بگرفتند و به نزد ملک ضوءالمکان بردند و به جدال بازگشتند. آتش جنگ بالا گرفت و زمین از خون دلیران چون دریای عمّان …

چون شب یکصد و سوم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/102-Shabe-YeksadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شرکان دید که حاجب و سپاه اسلام همی خواهند که بگریزند و سبب این بود که آن پلیدک، ذات‌الدواهی، پس از آن‌که دید رستم و بهرام با بیست‌هزار سوار به نزد شرکان رفتند، آن حیلت‌گر به‌سوی سپاه اسلام رفت و امیر ترکان برادر بهرام را چنان‌که گفته شد به …

چون شب یکصد و دوم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/101-Shabe-YeksadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون برادران به سلامت یکدیگر تهنیت گفتند، به شتاب هرچه تمام‌تر به‌سوی قسطنطنیه روان شدند. اسلامیان را کار بدینجا کشید. و اما عجوزک پلید، ذات‌الدواهی، چون با بهرام و رستم آن‌چه دانست گفت، آن‌گاه بر نیستان بازگشته بر اسب خود بنشست و بشتابید تا این‌که به سپاه مسلمین که …

چون شب یکصد و یکم برآمد ادامه »

چون شب یکصدم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/100-Shabe-Yeksadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون مسلمانان تکبیر گفتند کفار از صدای ایشان بیدار گشتند و سلاح جنگ پوشیدند و گفتند که: دشمن روی به ما گذاشته. پس یکدیگر را همی کشتند تا بامداد شد. اسرای مسلمانان را تفتیش کرده، ایشان را نیافتند… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب نود و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/98-Shabe-NavadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون کفار برای وزیر دندان و ضوءالمکان سوگند خوردند که جز شما کسی نمی‌بینیم پس کفار قید بر دست و پای ایشان نهادند و پاسبانان بر ایشان بگماشتند. ایشان را کار بدین‌جا رسید. و اما ملک شرکان آن شب را به روز آورد. علی‌الصّباح، با یاران خود برخاسته جنگ …

چون شب نود و هشتم برآمد ادامه »

چون شب نود و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/97-Shabe-NavadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن مکاره می‌گفت: سر سرهنگ را من بریده پیش شما آوردم که دل شما را قوتی گرفته در جهاد دلیر شوید و خدا و خلق را خشنود سازید و می‌خواهم که شما را مشغول جهاد کرده خود به لشکرگاه شما روم و بیست‌هزار سوار به یاری شما بیاورم تا …

چون شب نود و هفتم برآمد ادامه »

چون شب نود و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/96-Shabe-NavadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شرکان و ضوءالمکان و وزیر دندان صد سوار برداشته به سوی دیری که آن پلیدک نشان داده بود برفتند و چارپایان صندوق‌ها از برای ذخایر دیر برداشتند. چون بامداد شد، حاجب در میان لشکر ندای رحیل داد. لشکر بکوچیدند و ایشان را گمان این بود که شرکان و ضوءالمکان …

چون شب نود و ششم برآمد ادامه »

چون شب نود و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/95-Shabe-NavadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون نصاری گریان گشتند و شرکان و ضوءالمکان نیز از گریستن ایشان بگریستند، پس بازرگانان حکایت را بدان‌سان که عجوزک پلید آموخته بود بیان کردند و گفتند که: زاهد را از زندان خلاص داده دیربان را بکشتیم و به شتاب هرچه تمام‌تر بگریختیم، ولیکن شنیدیم که در آن دیر …

چون شب نود و پنجم برآمد ادامه »