داستان کوتاه

شب‌های روشن؛ داستانی عاشقانه

رؤیای شبی در نیمۀ تابستان* المیرا شاهان | تا به حال برای شما هم اتفاق افتاده که وقتی در خیابان قدم می‌زنید یا در اتوبوس و مترو نشسته‌اید، به رفتار آدم‌ها دقت کنید و در خیال خود برای هرکدام داستانی بسازید یا سرگذشت‌شان را حدس بزنید؟ اگر چنین بوده احتمالاً می‌توانید جوانی بیست و شش …

شب‌های روشن؛ داستانی عاشقانه ادامه »

یادداشتی بر دوباره از همان خیابان‌ها

«نیمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، کوهستان‌ها را گذاشته‌ام با دره‌هایش، پیاله‌های شیر به خاطر پسرم نیم دگر کوهستان، وقف باران است. دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی می‌بخشم به همسرم. شب‌های دریا را بی آرام، بی آبی با دلشورۀ فانوس دریایی به دوستان دور دوران سربازی که حالا پیر شده‌اند. رودخانه که می‌گذرد …

یادداشتی بر دوباره از همان خیابان‌ها ادامه »