شرکان

چون شب نود و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/95-Shabe-NavadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون نصاری گریان گشتند و شرکان و ضوءالمکان نیز از گریستن ایشان بگریستند، پس بازرگانان حکایت را بدان‌سان که عجوزک پلید آموخته بود بیان کردند و گفتند که: زاهد را از زندان خلاص داده دیربان را بکشتیم و به شتاب هرچه تمام‌تر بگریختیم، ولیکن شنیدیم که در آن دیر …

چون شب نود و پنجم برآمد ادامه »

چون شب نود و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/94-Shabe-NavadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون ما این سخنانِ دیوار شنیدیم دانستیم که آن عابد، از بزرگان صالح است و از بندگان خاص پروردگار. پس سه روز سفر کردیم و به آن دیر رسیدیم. به سوی آن دیر رفته یک روز به رسم بازرگانان در آن جا بماندیم. چون شب برآمد و تاریکی جهان …

چون شب نود و چهارم برآمد ادامه »

چون شب نود و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/93-Shabe-NavadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک فریدون بیهوش افتاد. چون به هوش آمد شکایت به ذات‌الدواهی برد که او بسی محتاله و مکاره بود و پلک‌های سرخ و روی زرد و چشم احول و تن مجروب و موی سرخ و سپید و پشت گوژ داشت و آب دماغش پیوسته فرو می‌ریخت. ولیکن کتب اسلام …

چون شب نود و سوم برآمد ادامه »

چون شب نود و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/92-Shabe-NavadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کفّار صلا به یکدیگر زدند که بکوشید و خون لوقا را از لشکر اسلام بگیرید و ملک روم نیز فریاد می‌زد که خون ملکه ابریزه را بگیرید. پس در این زمان ضوءالمکان بانگ بر مسلمانان زد که ای پرستندگانِ پروردگارِ یگانه! بدانید که بهشت در زیر سایۀ شمشیرهاست… ادامۀ …

چون شب نود و دوم برآمد ادامه »

چون شب نود و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/91-Shabe-NavadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کفّار بر سر و روی خود بزدند و استغاثه به راهبان دیرها کردند. پس همه در یک جا گرد آمدند و تیغها و نیزه‌ها به کف آوردند و از برای خون ریختن هجوم‌آور شدند. هر دو لشکر به هم ریختند. سینه‌های یلان جولانگاه سم اسبان شد و مغز شجاعان …

چون شب نود و یکم برآمد ادامه »

چون شب نودم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/90-Shabe-Navadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون بامداد شد و دلیران جنگ را آماده گشتند، ملک فریدون سرهنگان لشکر را بخواست و خلعتشان بداد و صلیب بر روی ایشان نقش کرد و با بخوری که پیشتر ذکر شد، بخورشان داد. پس از آن لوقا را که شمشیر مسیحش می‌گفتند پیش خوانده به همان فضله بخورش …

چون شب نودم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/89-Shabe-HashtadoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ذات‌الدواهی گفت: تو را به کاری اشارت کنم که از علاج آن ابلیس عاجز شود و آن این است که پنجاه هزار مرد کاری به کشتی‌ها بگذار که به سوی جبل دخان رفته در آن‌جا کشتی نگاه دارند. چون لشکر شما با لشکر اسلام روبرو شوند، ایشان نیز از …

چون شب هشتاد و نهم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/88-Shabe-HashtadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ضوءالمکان گفت: چون از جهاد بازگردم پاداش نیکو به تون‌تاب دهم. پس ملک شرکان از این سخنان دانست که خواهرش نزهت‌الزمان هر چه گفته راست بوده است. ولی واقعه‌ای که در میان ایشان روی داده بود پوشیده داشت و به وسیلۀ حاجب شوهر نزهت‌الزمان او را سلام فرستاد و …

چون شب هشتاد و هشتم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/87-Shabe-HashtadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک ضوءالمکان خراج دمشق را به سپاه پخش کرد و هیچ‌چیز بر جا نگذاشت و امرا زمین را بوسیده ملک را ثنا گفتند و به خیمه‌ها بازگشتند. چون روز دیگر شد، ملک سپاه را به مسافرت مأمور ساخت. سه روز سفر کردند. روز چهارم به بغداد درآمدند. دیدند که …

چون شب هشتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/86-Shabe-HashtadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک گفت: صفیه را با کنیزکان ببر تا تحصیل کند و رجال‌الغیب از خدا دعوت نمایند که خدا فرزندانش را به سوی او بازگرداند. عجوز گفت: نکو گفتی! و قصد بزرگ عجور هم بردن صفیه بود. چون عجوز را هنگام رفتن رسید گفت: ای فرزند! اکنون نزد رجال‌الغیب روانه‌ام، …

چون شب هشتاد و ششم برآمد ادامه »