چون شب هشتاد و هفتم برآمد

 

شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک ضوءالمکان خراج دمشق را به سپاه پخش کرد و هیچ‌چیز بر جا نگذاشت و امرا زمین را بوسیده ملک را ثنا گفتند و به خیمه‌ها بازگشتند. چون روز دیگر شد، ملک سپاه را به مسافرت مأمور ساخت. سه روز سفر کردند. روز چهارم به بغداد درآمدند. دیدند که شهر را زیور بسته‌اند. ملک ضوءالمکان به قصر پدر رفته …

ادامۀ قصه را گوش کنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Copyright 2020 | Elmirashahan.ir | All Rights Reserved