دمشق

چون شب پنجاه و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/59-Shabe-PanjahoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! بازرگان گفت: منزه است خدایی که تو را بیافرید. چون رتبت نزهت‌الزمان بشناخت، اکرامش همی کرد تا هنگام شام شد. بازرگان خادم فرستاد خوردنی بیاوردند و بخوردند. پس از آن بازرگان به جداگانه جای بخسبید. چون روز برآمد بازرگان بیدار شد و نزهت‌الزمان را بیدار کرد و به گرمابه‌اش …

چون شب پنجاه و نهم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/58-Shabe-PanjahoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون بازرگان نزهت‌الزمان را به منزل خویش برد جامۀ حریر و فاخر بر او بپوشانید و به بازار رفته زیورهای زرین و مرصّع از برای او خریده بیاورد و گفت: این‌ها همه از آن توست و از تو هیچ نمی‌خواهم، مگر وقتی که تو را نزد سلطان دمشق برم. …

چون شب پنجاه و هشتم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/57-Shabe-PanjahoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! بازرگان در غایت شرمساری پیش رفته در پهلوی نزهت‌الزمان بنشست و گفت: ای خاتون! نام تو چیست؟ به پاسخ گفت: از کدام نام من پرسیدی؟ بازرگان گفت: مگر دو نام داری؟ گفت: نامی که از پیش داشتم نزهت‌الزمان بود و اکنون مرا نام غصةالزمان است. بازرگان چون این بشنید …

چون شب پنجاه و هفتم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/56-Shabe-PanjahoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شیخ با آن جماعت گفت: اشتران آماده کردند. شیخ بر اشتری نشست و نزهت‌الزمان را با خود سوار کرد و همی رفتند که پس از سه روز داخل شهر دمشق شدند و در کاروان‌سرای سلطان فرود آمدند، ولی نزهت‌الزمان را از رنج سفر و از اندوه و حزن، گونه …

چون شب پنجاه و ششم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/55-Shabe-PanjahoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! تون‌تاب و زن تون‌تاب در رفتن با ضوءالمکان به سوی دمشق یک‌دل شدند و درازگوشی کرایه کردند. ضوءالمکان بر آن نشسته، برفتند. پس از شش شبانه‌روز داخل دمشق شدند و هنگام شام در جایی فرود آمدند. تون‌تاب به بازار رفته خوردنی بیاورد. خوردنی بخوردند و بخسبیدند. پنج روز در …

چون شب پنجاه و پنجم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/54-Shabe-PanjahoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! تون‌تاب خدا را به پاکان سوگند داد که سلامت این جوان در دست او کناد و تا سه روز از ضوءالمکان دور نگشت. شکر و عرق بید و گلابش همی داد و مهربانی و ملاطفت همی کرد تا آن‌که جسمش به عاقبت اندر شد و چشم بگشود. چون تونتاب …

چون شب پنجاه و چهارم برآمد ادامه »