حمال

چون شب سیزدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/09/13-Shabe-Sizdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن دختر عفریت را حاضر ساخت و گفت: ای جوان! بهتر است که بیرون بروی و محتاطانه عمل کنی. اینک عفریت در رسیده است و من می‌ترسم کفش و تیشۀ تو را ببیند و بداند که تو در این جایی. من از بیم، کفش و تیشه را گذاشتم و …

چون شب سیزدهم برآمد ادامه »

چون شب یازدهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/09/11-Shabe-Yazdahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! دختر با شنیدن گفتۀ حمال از خروش افتاد و از حرف حمال انبساط خاطر پیدا کرد و به مردان گفت: ای مردان! می‌دانید که ساعات آخر عمر شما فرا رسیده است. من هر دم دستور خواهم داد که شما را بکشند، ولی البته برایتان دلیل تازیانه و این سگ‌ها …

چون شب یازدهم برآمد ادامه »

چون شب دهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/09/10-Shabe-Dahom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! باربر همچنان در خانه نشست و بیرون نشد، از این روی دختران نگران گشتند و از او خواستند که خانه را ترک گوید. حمال گفت: اگر اجازت فرمائید امشب را در این جا به سر برم و فردا صبح از این جا خواهم رفت. دختر بزرگ‌تر گفت: این امری …

چون شب دهم برآمد ادامه »

چون شب نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/09/9-Shabe-Nohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! بشنوید از دختر جوان که کمی از آب برکه برداشت و افسون بر آب‌ها خواند و آب بر برکه برافشاند و در حال، ماهیان به صورت آدمیان درآمدند و کوه‌ها و جزایر همه به حالت اولیه درآمدند و دختر روانۀ بیت‌الاحزان گردید و هر آن‌چه انجام داده بود به …

چون شب نهم برآمد ادامه »