نزهت الزمان

چون شب هشتاد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/83-Shabe-HashtadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیز پنجم با ملک نعمان گفت که: موسی علیه‌السلام به نزد شعیب رسید و خوردنی از بهر شام آماده بود. پس شعیب با موسی گفت: همی خواهم که مزد آب کشیدن تو بدهم. موسی گفت: من از خانواده‌ای هستم که عمل آخرت را به متاع دنیا نفروشند و به …

چون شب هشتاد و سوم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/82-Shabe-HashtadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیزک با ملک نعمان گفت که: خواهر بشر حافی نزد احمدبن‌حنبل رفت و گفت: ای پیشوای دین! ما طایفه‌ای هستیم که شب‌ها پشم همی ریسیم و روزها صرف معاش کنیم و بسیار شب‌ها به فراز بام نشسته‌ایم و مشعل‌های بزرگان بغداد بر ما پرتو همی اندازد و ما به …

چون شب هشتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/81-Shabe-HashtadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شخصی از رسول خدا خواهش پند دادن کرد. پیغمبر فرمود: پند من این است که در دنیا مالک و زاهد باش و در آخرت مملوک و طامع باش. آن مرد گفت: این چگونه می‌شود؟ پیغمبر گفت: هرکس که در دنیا زهد بورزد، به دنیا و آخرت مالک شود. غوث‌بن‌عبدالله …

چون شب هشتاد و یکم برآمد ادامه »

چون شب هشتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/80-Shabe-Hashtadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر دندان با ضوءالمکان گفت که: کنیز دوم پیش آمده در پیش ملک نعمان هفت‌بار زمین ببوسید. پس از آن گفت که: لقمان با پسرش گفت: سه چیز است که شناخته نمی‌شود، مگر در سه وقت. نخست بردباری است که شناخته نمی‌شود مگر به هنگام خشم. دو دلیری است …

چون شب هشتادم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/79-Shabe-HaftadoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! پس کنیز گفت: ای ملک! شمّه ای از آداب قضات با تو بگویم. بدان که قاضیان شهر مردم را باید به یک رتبت بدارند و یکسان شمارند تا اینکه قوی طمع در جور ضعیفان نکند و ضعیفان از عدل مأیوس نشوند و نیز قاضی باید که از مدعی گواه …

چون شب هفتاد و نهم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/78-Shabe-HaftadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان با کنیزکان گفت: هر یک از شما چیزی از معلومات خود بیان سازید و یکی از آن پنج کنیز پیش آمده زمین بوسه داد و گفت: ای ملک! بدان که خداوند ادب را سزاوار این است که فرایض به جای آورد و از گناهان دوری کند و …

چون شب هفتاد و هشتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/77-Shabe-HaftadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون حاجب آگاه شد که ضوءالمکان به جای پدرش به سلطنت می نشیند پس حاجب به وزیر دندان گفت: قصۀ عجیبی است و بدان ای وزیر، که خدای تعالی راحتی شما را خواسته و چنان شده است که آرزو داشتید. چون که خداوند ضوءالمکان را به شما برگردانیده و …

چون شب هفتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/76-Shabe-HaftadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! تون‌تاب بترسید و گونه‌اش زرد شد و به آواز بلند گفت که: قدر نیکویی‌های من ندانست و گمان دارم که مرا با گناه خویش شریک کرده. ناگاه خادم بانگ بر وی زد که: ای دروغگو! تو گفتی که من شعر نخوانده‌ام و خواننده را نشناسم! مگر خوانندۀ اشعار رفیق …

چون شب هفتاد و ششم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/75-Shabe-HaftadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: خدای تعالی تو را به او برساند. پس از آن نزهت‌الزمان با خادم گفت: با او بگو که بیتی چند در شکایت جدایی بخواند. خادم بدان سان که خاتون گفته بود با ضوءالمکان بگفت. چون نزهت‌الزمان ابیات بشنید، دامن خیمه بالا کرده به ضوءالمکان نظر انداخت و …

چون شب هفتاد و پنجم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/74-Shabe-HaftadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! خادم با ضوءالمکان گفت: یا سیدی! امشب سه بار به سوی تو آمده‌ام و خاتون تو را به نزد خود می‌خواند. ضوءالمکان گفت: خاتون کیست و رتبت او چیست که مرا نزد خود می‌خواند؟ نفرین خدا بر او و شوهر او باد … ادامۀ قصه را گوش کنید.