نینوای بقیع – شعری از ناصر فیض
رادیو شعر و داستان
https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/98-Shabe-NavadoHashtom.mp3 شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! چون کفار برای وزیر دندان و ضوءالمکان سوگند خوردند که جز شما کسی نمیبینیم پس کفار قید بر دست و پای ایشان نهادند و پاسبانان بر ایشان بگماشتند. ایشان را کار بدینجا رسید. و اما ملک شرکان آن شب را به روز آورد. علیالصّباح، با یاران خود برخاسته جنگ …
https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/97-Shabe-NavadoHaftom.mp3 شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! آن مکاره میگفت: سر سرهنگ را من بریده پیش شما آوردم که دل شما را قوتی گرفته در جهاد دلیر شوید و خدا و خلق را خشنود سازید و میخواهم که شما را مشغول جهاد کرده خود به لشکرگاه شما روم و بیستهزار سوار به یاری شما بیاورم تا …
https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/96-Shabe-NavadoSheshom.mp3 شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! شرکان و ضوءالمکان و وزیر دندان صد سوار برداشته به سوی دیری که آن پلیدک نشان داده بود برفتند و چارپایان صندوقها از برای ذخایر دیر برداشتند. چون بامداد شد، حاجب در میان لشکر ندای رحیل داد. لشکر بکوچیدند و ایشان را گمان این بود که شرکان و ضوءالمکان …
https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/95-Shabe-NavadoPanjom.mp3 شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! چون نصاری گریان گشتند و شرکان و ضوءالمکان نیز از گریستن ایشان بگریستند، پس بازرگانان حکایت را بدانسان که عجوزک پلید آموخته بود بیان کردند و گفتند که: زاهد را از زندان خلاص داده دیربان را بکشتیم و به شتاب هرچه تمامتر بگریختیم، ولیکن شنیدیم که در آن دیر …