قضی فکان

چون شب هشتاد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/88-Shabe-HashtadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ضوءالمکان گفت: چون از جهاد بازگردم پاداش نیکو به تون‌تاب دهم. پس ملک شرکان از این سخنان دانست که خواهرش نزهت‌الزمان هر چه گفته راست بوده است. ولی واقعه‌ای که در میان ایشان روی داده بود پوشیده داشت و به وسیلۀ حاجب شوهر نزهت‌الزمان او را سلام فرستاد و …

چون شب هشتاد و هشتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/72-Shabe-HaftadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان با خادم گفت: برو و آن که می‌گرید، نزد منش آر. خادم برفت و جستجو کرده جز تونتاب کس را بیدار نیافت و ضوءالمکان بیخود افتاده و تونتاب در پهلوی او ایستاده بود. خادم با تونتاب گفت: تو بودی که می‌گریستی و خاتون صدای گریۀ تو را شنیده …

چون شب هفتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/71-Shabe-HaftadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون قافله سه روز در آن‌جا بماندند، پس از آن سفر کردند و همی رفتند تا به شهر دیگر رسیدند و سه روز در آن‌جا بماندند. پس از آن سفر کردند و به دیار دیگر برسیدند. نسیم بغداد به ایشان بوزید. ضوءالمکان را از خواهر و پدر و مادر …

چون شب هفتاد و یکم برآمد ادامه »

چون شب هفتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/70-Shabe-Haftadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان در نامه نوشته بود کنیزی را که خریده‌ای بفرست تا با این کنیزکان در نزد علما مناظره کنند. اگر به این کنیزکان غلبه کند خراج بغداد را با کنیز بهر تو بفرستم. شرکان چون این بخواند، داماد خویشتن یعنی حاجب را با خواهرش بخواست و چون حاضر …

چون شب هفتادم برآمد ادامه »