چون شب یکصد و نود و دوم برآمد
https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/02/192-Shabe-YeksadoNavadoDovvom.mp3 شهرزاد گفت: ای مَلِک جوانبخت! دایه گفت: بسا هست این مزاح تو را به گوش ملکغیور برسانند، آنگاه ما را از دست او خلاصی نخواهد بود. ملکه بدور با دایه گفت: به خدا سوگند که امشب پسری خوبروی و کمان ابرو در خوابگاه خود خفته یافتم. دایه گفت: … ادامۀ قصه را گوش کنید.