کنیز

چون شب یکصد و سی و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/01/135-Shabe-YeksadoSioPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! حاجب گفت کس نگذارم که به خانه اندر رود تا او را تفتیش نکنم، بدان‌سان که ملک فرموده. پس عجوز خشمگین گشت با حاجب گفت که: من تو را با ادب و خردمند می‌دانستم، اگر تو را حال دگرگون گشته من چگونگی با سیّده بگویم و او را بازنمایم …

چون شب یکصد و سی و پنجم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/84-Shabe-HashtadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شافعی گفته است که: می‌خواهم هیچ از عامی که از من آموزند به من نسبت ندهند و شافعی گفته است که: با هیچ‌کس مناظره نکردم مگر آن‌که دوست داشتم که خدا او را توفیق دانستن حق بدهد و حق را بدو آشکار کند؛ چه در زبان من و چه …

چون شب هشتاد و چهارم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/83-Shabe-HashtadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیز پنجم با ملک نعمان گفت که: موسی علیه‌السلام به نزد شعیب رسید و خوردنی از بهر شام آماده بود. پس شعیب با موسی گفت: همی خواهم که مزد آب کشیدن تو بدهم. موسی گفت: من از خانواده‌ای هستم که عمل آخرت را به متاع دنیا نفروشند و به …

چون شب هشتاد و سوم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/82-Shabe-HashtadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیزک با ملک نعمان گفت که: خواهر بشر حافی نزد احمدبن‌حنبل رفت و گفت: ای پیشوای دین! ما طایفه‌ای هستیم که شب‌ها پشم همی ریسیم و روزها صرف معاش کنیم و بسیار شب‌ها به فراز بام نشسته‌ایم و مشعل‌های بزرگان بغداد بر ما پرتو همی اندازد و ما به …

چون شب هشتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/81-Shabe-HashtadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شخصی از رسول خدا خواهش پند دادن کرد. پیغمبر فرمود: پند من این است که در دنیا مالک و زاهد باش و در آخرت مملوک و طامع باش. آن مرد گفت: این چگونه می‌شود؟ پیغمبر گفت: هرکس که در دنیا زهد بورزد، به دنیا و آخرت مالک شود. غوث‌بن‌عبدالله …

چون شب هشتاد و یکم برآمد ادامه »

چون شب هشتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/80-Shabe-Hashtadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر دندان با ضوءالمکان گفت که: کنیز دوم پیش آمده در پیش ملک نعمان هفت‌بار زمین ببوسید. پس از آن گفت که: لقمان با پسرش گفت: سه چیز است که شناخته نمی‌شود، مگر در سه وقت. نخست بردباری است که شناخته نمی‌شود مگر به هنگام خشم. دو دلیری است …

چون شب هشتادم برآمد ادامه »

چون شب چهل و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/41-Shabe-CheheloYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک شهرباز! خواهرم دنیازاد مرا به گفتن قصه‌های طولانی و شگفت‌انگیز وامی‌دارد. این حکایت طرفه داستانی‌ست، حکایت دو وزیر و اَنیس‌وجَلیس. ملک شهرباز گفت: چون است آن حکایت؟ و شهرزاد گفت: اندر شهر بصره پادشاهی بود که فقرا را دوست می‌داشت و بذل و بخشش فراوان می‌نمود و به دوست‌داران حضرت …

چون شب چهل و یکم برآمد ادامه »