ملک نعمان

چون شب هشتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/87-Shabe-HashtadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک ضوءالمکان خراج دمشق را به سپاه پخش کرد و هیچ‌چیز بر جا نگذاشت و امرا زمین را بوسیده ملک را ثنا گفتند و به خیمه‌ها بازگشتند. چون روز دیگر شد، ملک سپاه را به مسافرت مأمور ساخت. سه روز سفر کردند. روز چهارم به بغداد درآمدند. دیدند که …

چون شب هشتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/86-Shabe-HashtadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک گفت: صفیه را با کنیزکان ببر تا تحصیل کند و رجال‌الغیب از خدا دعوت نمایند که خدا فرزندانش را به سوی او بازگرداند. عجوز گفت: نکو گفتی! و قصد بزرگ عجور هم بردن صفیه بود. چون عجوز را هنگام رفتن رسید گفت: ای فرزند! اکنون نزد رجال‌الغیب روانه‌ام، …

چون شب هشتاد و ششم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و پنجم برآمد

  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیردندان با ضوءالمکان گفت که: ملک به روزه گرفتن مشغول شد و عجوز از پی کار خویش برفت. چون ملک روزۀ دهۀ نخستین به انجام رسانید، روز یازدهم کوزه را گرفته مهر از او برداشت و هنگام افطار آن را بنوشید. در دلش حالت تازه یافت و کار نیکویی …

چون شب هشتاد و پنجم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/84-Shabe-HashtadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شافعی گفته است که: می‌خواهم هیچ از عامی که از من آموزند به من نسبت ندهند و شافعی گفته است که: با هیچ‌کس مناظره نکردم مگر آن‌که دوست داشتم که خدا او را توفیق دانستن حق بدهد و حق را بدو آشکار کند؛ چه در زبان من و چه …

چون شب هشتاد و چهارم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/83-Shabe-HashtadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیز پنجم با ملک نعمان گفت که: موسی علیه‌السلام به نزد شعیب رسید و خوردنی از بهر شام آماده بود. پس شعیب با موسی گفت: همی خواهم که مزد آب کشیدن تو بدهم. موسی گفت: من از خانواده‌ای هستم که عمل آخرت را به متاع دنیا نفروشند و به …

چون شب هشتاد و سوم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/82-Shabe-HashtadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کنیزک با ملک نعمان گفت که: خواهر بشر حافی نزد احمدبن‌حنبل رفت و گفت: ای پیشوای دین! ما طایفه‌ای هستیم که شب‌ها پشم همی ریسیم و روزها صرف معاش کنیم و بسیار شب‌ها به فراز بام نشسته‌ایم و مشعل‌های بزرگان بغداد بر ما پرتو همی اندازد و ما به …

چون شب هشتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هشتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/80-Shabe-Hashtadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر دندان با ضوءالمکان گفت که: کنیز دوم پیش آمده در پیش ملک نعمان هفت‌بار زمین ببوسید. پس از آن گفت که: لقمان با پسرش گفت: سه چیز است که شناخته نمی‌شود، مگر در سه وقت. نخست بردباری است که شناخته نمی‌شود مگر به هنگام خشم. دو دلیری است …

چون شب هشتادم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/79-Shabe-HaftadoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! پس کنیز گفت: ای ملک! شمّه ای از آداب قضات با تو بگویم. بدان که قاضیان شهر مردم را باید به یک رتبت بدارند و یکسان شمارند تا اینکه قوی طمع در جور ضعیفان نکند و ضعیفان از عدل مأیوس نشوند و نیز قاضی باید که از مدعی گواه …

چون شب هفتاد و نهم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/78-Shabe-HaftadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان با کنیزکان گفت: هر یک از شما چیزی از معلومات خود بیان سازید و یکی از آن پنج کنیز پیش آمده زمین بوسه داد و گفت: ای ملک! بدان که خداوند ادب را سزاوار این است که فرایض به جای آورد و از گناهان دوری کند و …

چون شب هفتاد و هشتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/77-Shabe-HaftadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون حاجب آگاه شد که ضوءالمکان به جای پدرش به سلطنت می نشیند پس حاجب به وزیر دندان گفت: قصۀ عجیبی است و بدان ای وزیر، که خدای تعالی راحتی شما را خواسته و چنان شده است که آرزو داشتید. چون که خداوند ضوءالمکان را به شما برگردانیده و …

چون شب هفتاد و هفتم برآمد ادامه »