ملک زهرشاه

چون شب یکصد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/108-Shabe-YeksadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر دندان گفت: چون وزیر به آستانۀ ملک قرار گرفت و دلش آرام یافت زبان بلاغت بیانش گویا شد و فصیحانه سخن گفتن آغازید… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب یکصد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/107-Shabe-YeksadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! وزیر گفت: ای ملک! بدان که از حکایت عاشق و معشوق و از سخن گفتن ایشان و عجایب و غرایبی که از ایشان سر زده حدیثی دانم که اندوه از دل‌ها ببرد و آن این است که: در روزگار قدیم شهری در پشت کوه‌های اصفهان بود که آن را …

چون شب یکصد و هفتم برآمد ادامه »