ملک حردوب

چون شب یکصد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/102-Shabe-YeksadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! شرکان دید که حاجب و سپاه اسلام همی خواهند که بگریزند و سبب این بود که آن پلیدک، ذات‌الدواهی، پس از آن‌که دید رستم و بهرام با بیست‌هزار سوار به نزد شرکان رفتند، آن حیلت‌گر به‌سوی سپاه اسلام رفت و امیر ترکان برادر بهرام را چنان‌که گفته شد به …

چون شب یکصد و دوم برآمد ادامه »

چون شب یکصدم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/100-Shabe-Yeksadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون مسلمانان تکبیر گفتند کفار از صدای ایشان بیدار گشتند و سلاح جنگ پوشیدند و گفتند که: دشمن روی به ما گذاشته. پس یکدیگر را همی کشتند تا بامداد شد. اسرای مسلمانان را تفتیش کرده، ایشان را نیافتند… ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب نود و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/94-Shabe-NavadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون ما این سخنانِ دیوار شنیدیم دانستیم که آن عابد، از بزرگان صالح است و از بندگان خاص پروردگار. پس سه روز سفر کردیم و به آن دیر رسیدیم. به سوی آن دیر رفته یک روز به رسم بازرگانان در آن جا بماندیم. چون شب برآمد و تاریکی جهان …

چون شب نود و چهارم برآمد ادامه »

چون شب نود و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/93-Shabe-NavadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک فریدون بیهوش افتاد. چون به هوش آمد شکایت به ذات‌الدواهی برد که او بسی محتاله و مکاره بود و پلک‌های سرخ و روی زرد و چشم احول و تن مجروب و موی سرخ و سپید و پشت گوژ داشت و آب دماغش پیوسته فرو می‌ریخت. ولیکن کتب اسلام …

چون شب نود و سوم برآمد ادامه »

چون شب نود و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/92-Shabe-NavadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کفّار صلا به یکدیگر زدند که بکوشید و خون لوقا را از لشکر اسلام بگیرید و ملک روم نیز فریاد می‌زد که خون ملکه ابریزه را بگیرید. پس در این زمان ضوءالمکان بانگ بر مسلمانان زد که ای پرستندگانِ پروردگارِ یگانه! بدانید که بهشت در زیر سایۀ شمشیرهاست… ادامۀ …

چون شب نود و دوم برآمد ادامه »

چون شب نود و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/91-Shabe-NavadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! کفّار بر سر و روی خود بزدند و استغاثه به راهبان دیرها کردند. پس همه در یک جا گرد آمدند و تیغها و نیزه‌ها به کف آوردند و از برای خون ریختن هجوم‌آور شدند. هر دو لشکر به هم ریختند. سینه‌های یلان جولانگاه سم اسبان شد و مغز شجاعان …

چون شب نود و یکم برآمد ادامه »

چون شب نودم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/90-Shabe-Navadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون بامداد شد و دلیران جنگ را آماده گشتند، ملک فریدون سرهنگان لشکر را بخواست و خلعتشان بداد و صلیب بر روی ایشان نقش کرد و با بخوری که پیشتر ذکر شد، بخورشان داد. پس از آن لوقا را که شمشیر مسیحش می‌گفتند پیش خوانده به همان فضله بخورش …

چون شب نودم برآمد ادامه »

چون شب هشتاد و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/88-Shabe-HashtadoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ضوءالمکان گفت: چون از جهاد بازگردم پاداش نیکو به تون‌تاب دهم. پس ملک شرکان از این سخنان دانست که خواهرش نزهت‌الزمان هر چه گفته راست بوده است. ولی واقعه‌ای که در میان ایشان روی داده بود پوشیده داشت و به وسیلۀ حاجب شوهر نزهت‌الزمان او را سلام فرستاد و …

چون شب هشتاد و هشتم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/53-Shabe-PanjahoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک حردوب به دانشمندان مال بی‌کران وعده کرد و دختران را نیز حاضر آورده به حکیمان سپرد و گفت که حکمت و ادب و اشعار و تواریخ به دختران بیاموزند. حکیمان فرمان پذیرفتند. ملک حردوب را کار بدینجا رسید. و اما ملک نعمان چون از نخجیرگاه بازگشت، ملکه ابریزه …

چون شب پنجاه و سوم برآمد ادامه »

چون شب پنجاه و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/52-Shabe-PanjahoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملکه با غلام گفت: ای غلام! وای بر تو! کار من به اینجا رسیده که تو با من چنین سخن گویی و از من تمنای وصال کنی؟ پس ملکه گریان شد و گفت: ای زادۀ زنا و ای پرورده کنار روسپی‌ها، تو را گمان است که همۀ مردم به …

چون شب پنجاه و دوم برآمد ادامه »