غانم

چون شب چهل و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/46-Shabe-CheheloSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! قوت‌القلوب اظهار داشت: پس از این دیگر غمگین مباشید. سپس به شیخ گفت: ایشان را در خانۀ خویش جای دهید و به همسر خود بفرمایید که این دو را به گرمابه برده و جامه‌های شایسته به ایشان پوشاند و مشتی زر به شیخ بزرگ داد و رفت. روز بعد، …

چون شب چهل و ششم برآمد ادامه »

چون شب چهل و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/45-Shabe-CheheloPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! غانم‌بن‌ایوب صندوق را به خانه برد. در آن را بگشود و دختر را به در آورد. آن دختر که دید منزل غانم جایی‌ست خرم و مکانی‌ست نیکو و فرش‌های حریر در آن‌جا گسترده و بقچۀ دیبا گذاشته‌اند دانست که غانم بازرگان است. چون غانم پسری بود خوب‌روی، آن نازنین …

چون شب چهل و پنجم برآمد ادامه »

چون شب چهل و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/10/44-Shabe-CheheloChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون بازرگان درگذشت، مال فراوانی از خود بر جای گذاشت، پسر به میراث رسید و از جمله صد بار کالای قیمتی از خز و دیبا و مُشک داشت، که آن بارها به مقصد بغداد بار گشتند و نام مقصد – یعنی بغداد – بر آن نوشتند. چون مدتی از …

چون شب چهل و چهارم برآمد ادامه »