طاووس

چون شب یکصد و چهل و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/01/148-Shabe-YeksadoCheheloHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! آن عابد روزی خود را به دو نیم بخش می‌کرد. نیمه‌ای خود می‌خورد و نیمۀ دیگر به کبوتران می‌داد و عابد به فزونی نسل کبوتران دعا می‌گفت. نسل ایشان افزون گردید. کبوتر به جز آن کوه که عابد بدانجا بود در مکان دیگر جای نداشتند و سبب گرد آمدن …

چون شب یکصد و چهل و هشتم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و چهل و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/01/147-Shabe-YeksadoCheheloHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! طاووس چون سخن بطّه بشنید عجب آمدش و گفت: ای بطّه! تو از بنی آدم ایمن گشته‌ای از آن‌که ما در جزیره‌ای از جزایر دریا هستیم که آدمی‌زاد را بدو راه نیست. در نزد ما جای بگیر تا خدا کار بر ما و تو آسان گرداند. بطه گفت… ادامۀ …

چون شب یکصد و چهل و هفتم برآمد ادامه »

چون شب یکصد و چهل و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2021/01/146-Shabe-YeksadoCheheloSheshom.mp3  حکایات حیوانات: ملک با شهرزاد گفت: همی خواهم که از حکایات پرندگان حدیث گویی. شهرزاد گفت: سمعاً و طاعتا. ای مَلِک جوان‌بخت! به روزگار قدیم طاووسی با مادۀ خود در کنار دریا جای داشتند و در آن مکان بسی درندگان و وحشیان بودند. ولی درختان بسیار نیز در آن‌جا بود و طاووس با مادۀ …

چون شب یکصد و چهل و ششم برآمد ادامه »