تونتاب

چون شب هشتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/87-Shabe-HashtadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک ضوءالمکان خراج دمشق را به سپاه پخش کرد و هیچ‌چیز بر جا نگذاشت و امرا زمین را بوسیده ملک را ثنا گفتند و به خیمه‌ها بازگشتند. چون روز دیگر شد، ملک سپاه را به مسافرت مأمور ساخت. سه روز سفر کردند. روز چهارم به بغداد درآمدند. دیدند که …

چون شب هشتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/77-Shabe-HaftadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون حاجب آگاه شد که ضوءالمکان به جای پدرش به سلطنت می نشیند پس حاجب به وزیر دندان گفت: قصۀ عجیبی است و بدان ای وزیر، که خدای تعالی راحتی شما را خواسته و چنان شده است که آرزو داشتید. چون که خداوند ضوءالمکان را به شما برگردانیده و …

چون شب هفتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/76-Shabe-HaftadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! تون‌تاب بترسید و گونه‌اش زرد شد و به آواز بلند گفت که: قدر نیکویی‌های من ندانست و گمان دارم که مرا با گناه خویش شریک کرده. ناگاه خادم بانگ بر وی زد که: ای دروغگو! تو گفتی که من شعر نخوانده‌ام و خواننده را نشناسم! مگر خوانندۀ اشعار رفیق …

چون شب هفتاد و ششم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/75-Shabe-HaftadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: خدای تعالی تو را به او برساند. پس از آن نزهت‌الزمان با خادم گفت: با او بگو که بیتی چند در شکایت جدایی بخواند. خادم بدان سان که خاتون گفته بود با ضوءالمکان بگفت. چون نزهت‌الزمان ابیات بشنید، دامن خیمه بالا کرده به ضوءالمکان نظر انداخت و …

چون شب هفتاد و پنجم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/74-Shabe-HaftadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! خادم با ضوءالمکان گفت: یا سیدی! امشب سه بار به سوی تو آمده‌ام و خاتون تو را به نزد خود می‌خواند. ضوءالمکان گفت: خاتون کیست و رتبت او چیست که مرا نزد خود می‌خواند؟ نفرین خدا بر او و شوهر او باد … ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب هفتاد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/73-Shabe-HaftadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان خادم را به جستجوی خوانندۀ شعر فرستاد و خادم برفت. همۀ مردم را دید که خفته‌اند و یک تن بیدار در میان قافله نیست. پس نزد تونتاب رفت و دید که سر برهنه نشسته است. به نزدیک او رفته آستینش بگرفت و گفت: تو بودی که شعر همی …

چون شب هفتاد و سوم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/72-Shabe-HaftadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان با خادم گفت: برو و آن که می‌گرید، نزد منش آر. خادم برفت و جستجو کرده جز تونتاب کس را بیدار نیافت و ضوءالمکان بیخود افتاده و تونتاب در پهلوی او ایستاده بود. خادم با تونتاب گفت: تو بودی که می‌گریستی و خاتون صدای گریۀ تو را شنیده …

چون شب هفتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هفتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/70-Shabe-Haftadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان در نامه نوشته بود کنیزی را که خریده‌ای بفرست تا با این کنیزکان در نزد علما مناظره کنند. اگر به این کنیزکان غلبه کند خراج بغداد را با کنیز بهر تو بفرستم. شرکان چون این بخواند، داماد خویشتن یعنی حاجب را با خواهرش بخواست و چون حاضر …

چون شب هفتادم برآمد ادامه »