شهرزاد

چون شب هفتاد و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/77-Shabe-HaftadoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون حاجب آگاه شد که ضوءالمکان به جای پدرش به سلطنت می نشیند پس حاجب به وزیر دندان گفت: قصۀ عجیبی است و بدان ای وزیر، که خدای تعالی راحتی شما را خواسته و چنان شده است که آرزو داشتید. چون که خداوند ضوءالمکان را به شما برگردانیده و …

چون شب هفتاد و هفتم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/76-Shabe-HaftadoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! تون‌تاب بترسید و گونه‌اش زرد شد و به آواز بلند گفت که: قدر نیکویی‌های من ندانست و گمان دارم که مرا با گناه خویش شریک کرده. ناگاه خادم بانگ بر وی زد که: ای دروغگو! تو گفتی که من شعر نخوانده‌ام و خواننده را نشناسم! مگر خوانندۀ اشعار رفیق …

چون شب هفتاد و ششم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/75-Shabe-HaftadoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: خدای تعالی تو را به او برساند. پس از آن نزهت‌الزمان با خادم گفت: با او بگو که بیتی چند در شکایت جدایی بخواند. خادم بدان سان که خاتون گفته بود با ضوءالمکان بگفت. چون نزهت‌الزمان ابیات بشنید، دامن خیمه بالا کرده به ضوءالمکان نظر انداخت و …

چون شب هفتاد و پنجم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/74-Shabe-HaftadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! خادم با ضوءالمکان گفت: یا سیدی! امشب سه بار به سوی تو آمده‌ام و خاتون تو را به نزد خود می‌خواند. ضوءالمکان گفت: خاتون کیست و رتبت او چیست که مرا نزد خود می‌خواند؟ نفرین خدا بر او و شوهر او باد … ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب هفتاد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/73-Shabe-HaftadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان خادم را به جستجوی خوانندۀ شعر فرستاد و خادم برفت. همۀ مردم را دید که خفته‌اند و یک تن بیدار در میان قافله نیست. پس نزد تونتاب رفت و دید که سر برهنه نشسته است. به نزدیک او رفته آستینش بگرفت و گفت: تو بودی که شعر همی …

چون شب هفتاد و سوم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/72-Shabe-HaftadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان با خادم گفت: برو و آن که می‌گرید، نزد منش آر. خادم برفت و جستجو کرده جز تونتاب کس را بیدار نیافت و ضوءالمکان بیخود افتاده و تونتاب در پهلوی او ایستاده بود. خادم با تونتاب گفت: تو بودی که می‌گریستی و خاتون صدای گریۀ تو را شنیده …

چون شب هفتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و یکم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/71-Shabe-HaftadoYekom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون قافله سه روز در آن‌جا بماندند، پس از آن سفر کردند و همی رفتند تا به شهر دیگر رسیدند و سه روز در آن‌جا بماندند. پس از آن سفر کردند و به دیار دیگر برسیدند. نسیم بغداد به ایشان بوزید. ضوءالمکان را از خواهر و پدر و مادر …

چون شب هفتاد و یکم برآمد ادامه »

چون شب هفتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/70-Shabe-Haftadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان در نامه نوشته بود کنیزی را که خریده‌ای بفرست تا با این کنیزکان در نزد علما مناظره کنند. اگر به این کنیزکان غلبه کند خراج بغداد را با کنیز بهر تو بفرستم. شرکان چون این بخواند، داماد خویشتن یعنی حاجب را با خواهرش بخواست و چون حاضر …

چون شب هفتادم برآمد ادامه »

چون شب شصت و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/69-Shabe-ShastoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون شرکان این سخن بشنید گونه‌اش زرد گشته، دلش بتپید و سر به زیر افکند و از بسیاری اضطراب بیهوش شد. چون به هوش آمد به حیرت و فکرت فرو رفت. ولی خویشتن بدو نشناساند و با او گفت: ای خاتون! آیا تو دختر ملک نعمان هستی؟ نزهت‌الزمان گفت: …

چون شب شصت و نهم برآمد ادامه »

چون شب شصت و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/68-Shabe-ShastoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان نوشته بود که من یک ماه در نخجیرگاه بودم. چون باز آمدم، دیدم که برادر و خواهرت، ضوءالمکان و نزهت الزمان پاره ای مال گرفته با حاجیان به بیت الله رفته اند. چون از رفتنشان آگاه شدم فراخنای جهان بر وجود من تنگ شد. ناگزیر مانده، منتظر …

چون شب شصت و هشتم برآمد ادامه »