بغداد

چون شب هفتاد و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/74-Shabe-HaftadoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! خادم با ضوءالمکان گفت: یا سیدی! امشب سه بار به سوی تو آمده‌ام و خاتون تو را به نزد خود می‌خواند. ضوءالمکان گفت: خاتون کیست و رتبت او چیست که مرا نزد خود می‌خواند؟ نفرین خدا بر او و شوهر او باد … ادامۀ قصه را گوش کنید.

چون شب هفتاد و سوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/73-Shabe-HaftadoSevvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان خادم را به جستجوی خوانندۀ شعر فرستاد و خادم برفت. همۀ مردم را دید که خفته‌اند و یک تن بیدار در میان قافله نیست. پس نزد تونتاب رفت و دید که سر برهنه نشسته است. به نزدیک او رفته آستینش بگرفت و گفت: تو بودی که شعر همی …

چون شب هفتاد و سوم برآمد ادامه »

چون شب هفتاد و دوم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/72-Shabe-HaftadoDovvom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان با خادم گفت: برو و آن که می‌گرید، نزد منش آر. خادم برفت و جستجو کرده جز تونتاب کس را بیدار نیافت و ضوءالمکان بیخود افتاده و تونتاب در پهلوی او ایستاده بود. خادم با تونتاب گفت: تو بودی که می‌گریستی و خاتون صدای گریۀ تو را شنیده …

چون شب هفتاد و دوم برآمد ادامه »

چون شب هفتادم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/70-Shabe-Haftadom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان در نامه نوشته بود کنیزی را که خریده‌ای بفرست تا با این کنیزکان در نزد علما مناظره کنند. اگر به این کنیزکان غلبه کند خراج بغداد را با کنیز بهر تو بفرستم. شرکان چون این بخواند، داماد خویشتن یعنی حاجب را با خواهرش بخواست و چون حاضر …

چون شب هفتادم برآمد ادامه »

چون شب شصت و نهم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/69-Shabe-ShastoNohom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! چون شرکان این سخن بشنید گونه‌اش زرد گشته، دلش بتپید و سر به زیر افکند و از بسیاری اضطراب بیهوش شد. چون به هوش آمد به حیرت و فکرت فرو رفت. ولی خویشتن بدو نشناساند و با او گفت: ای خاتون! آیا تو دختر ملک نعمان هستی؟ نزهت‌الزمان گفت: …

چون شب شصت و نهم برآمد ادامه »

چون شب شصت و هشتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/68-Shabe-ShastoHashtom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! ملک نعمان نوشته بود که من یک ماه در نخجیرگاه بودم. چون باز آمدم، دیدم که برادر و خواهرت، ضوءالمکان و نزهت الزمان پاره ای مال گرفته با حاجیان به بیت الله رفته اند. چون از رفتنشان آگاه شدم فراخنای جهان بر وجود من تنگ شد. ناگزیر مانده، منتظر …

چون شب شصت و هشتم برآمد ادامه »

چون شب شصت و هفتم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/67-Shabe-ShastoHaftom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان با ملک شرکان گفت: در این باب بسی پندهاست که در یک مجلس همۀ آن‌ها را نتوانم گفت. ولی به‌تدریج گفته می‌شود ان‌شاءالله تعالی. پس قاضیان گفتند: این کنیز به روزگار مانند ندارد و ما چنین ادیب و حکیم ندیده و نشنیده‌ایم. آن‌گاه قاضیان ملک را ثنا گفتند …

چون شب شصت و هفتم برآمد ادامه »

چون شب شصت و ششم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/66-Shabe-ShastoSheshom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت الزمان تتمۀ فصل دوم را چنین گفت: اتفاقاً عمر بن عبدالعزیز به حاجیان بیت‌الله کتابی نوشت و آن این بود: اما بعد، من خدا را در شهرالحرام و در بلدالحرام در روز حج اکبر گواه می‌گیرم که من دشمن آن کسم که شما را ستم کند و از …

چون شب شصت و ششم برآمد ادامه »

چون شب شصت و پنجم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/65-Shabe-ShastoPanjom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! عمر بن عبدالعزیز با فاطمه گفت: خدای تعالی پیغمبر را به سوی خود بازخواند و از برای مردم نهری بر جا گذاشت که از آن نهر سیراب شوند. چون ابوبکر خلیفه شد، نهر را به جای خود گذاشت و به مجرای خویش جاری کرد. پس از آن خلافت به …

چون شب شصت و پنجم برآمد ادامه »

چون شب شصت و چهارم برآمد

https://elmirashahan.ir/wp-content/uploads/2020/11/64-Shabe-ShastoChaharom.mp3  شهرزاد گفت: ای مَلِک جوان‌بخت! نزهت‌الزمان گفت: ای پادشاه جهان! فصل دوم از باب ادب در اخبار صالحان است. حسن بصری گفته که بنی آدم از دنیا به در نرود مگر اینکه سه چیز را افسوس خورد: یکی به تمتع نگرفتن از آن‌چه گرد آورده و یکی به نرسیدن آرزوها و یکی به توشه …

چون شب شصت و چهارم برآمد ادامه »